هر که را عشق تو سرگردان کرد

شاعر : عطار

هرگزش چاره‌ي آن نتوان کردهر که را عشق تو سرگردان کرد
هر که بيچاره نشد تاوان کردچاره‌ي عشق تو بيچارگي است
هر که يک ذره تو را فرمان کردسر به فرمان بنهد خورشيدش
اين چنين عاشق زارم آن کردچون به زيبايي آن داري تو
چشم اين سوخته خون‌افشان کردچشم خون‌ريز تو از غمزه‌ي تيز
خويش را پيش رخت قربان کردچه کني قصد به خونم که دلم
که هوايت ز ميان جان کردجان عطار تو خود مي‌داني